قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما...،اما...
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری؛نه ز دیار و دیاری؛باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطن خویش غریب.
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید:
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی؟ آی...
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.
(مهدی اخوان ثالث-شهریور ۱۳۳۸ تهران)